اندیشههای بودریار بهویژه در حوزه جامعه مصرفی و نقش رسانهها در آن حائز اهمیت است. به نظر بودریار در جامعه مصرفی که متناسب با عصر پسامدرن است، رسانهها به نشانه بدل شدهاند و واقعیتها را همچون گذشته منتقل نمیکنند. این به آن دلیل است که رسانهها رویدادها و واقعیتها را آنگونه که خود میخواهند تغییر میدهند و به عبارتی واقعیت را از معنا تهی کردهاند. به همین علت، در عصر سیطره رسانهها، واقعیت به مجاز تبدیل میشود و رسانهها خود تعیینکننده واقعیت میشوند.
داگلاس کلنر- از اندیشمندان آمریکایی و یکی از شارحان ژان بودریار- در مطلبی که از پی میآید، به نظریهرسانهای بودریار و ارتباط آن با نظریه رسانهای مکلوهان اشاره میکند و تلاش دارد تا توصیفی فشرده از نظریهرسانهای بودریار ارائه کند. لازم به توضیح است که این مطلب گزیده و برگردانی است از مقاله مفصل کلنر.
بودریار در سال 1967 درباره کتاب مک لوهان - «فهم رسانه» - به نگارش یک نقد و بررسی دست زد و در آن مدعی شد که این حکم مک لوهان، یعنی اینکه «رسانه پیام است»، قاعده بیگانگی در جامعه تکنیکی است. او بر همین اساس، مک لوهان را به خاطر طبیعی قلمداد کردن این بیگانگی به باد انتقاد میگیرد و در این انتقاد، با نقد نومارکسی از آرای مک لوهان، به عنوان یک طرفدار تقلیلگرایی و جبرگرایی فناورانه همآوا میشود. با این حال، تا دهههای 70 و80 قواعد مکلوهانی حکم راهنمای اندیشه وی را داشتند.
بودریار نظریهاش درباره رسانهها را در مقالهای با عنوان «مرثیهای برای رسانهها» در کتاب «به سوی نقد اقتصاد سیاسی نشانهها»(1972) به چاپ رساند. این عنوان کنایهدار برای بودریار حاکی از شروعی است جهت ساختن نظریهای اجتماعی که در آن رسانه نقشی اساسی در شکلگیری پسامدرنیته داشته است. در واقع مقصود بودریار از «مرثیه» در اینجا، مرثیهای است برای نظریه مارکسیستی رسانهها. بودریار در این مقاله، با یک پرسشگری بنیادین، گسستی را از مارکسیسم آغاز میکند که در کتاب «آینه تولید» به اوج خود میرسد. او در مقاله «مرثیهای برای رسانهها» از مارکس فاصله میگیرد و بهویژه به تقلیلگرایی اقتصادی و تولیدگرایی مارکسی و همچنین ناتوانی نظریه مارکسی در مفهومپردازی حول زبان، نشانهها و ارتباطات میتازد.
در همین راستا، بودریار به نقد آرای نویسنده و فعال سیاسی آلمانی، یعنی «هانس ماگنوس انزنزبرگ» درباره رسانه و تلاش وی برای ایجاد راهبردی سوسیالیستی برای رسانهها میپردازد. بودریار این تلاش را به عنوان تلاشی مارکسی جهت آزادسازی نیروهای تولیدی از قیود روابط تولیدی، مردود میشمارد. به نظر وی، این نظریه ناتوان از مشاهده این امر است که رسانههای همگانی ارتباطی، در هر شکلشان، ویژگی ضدمیانجیگرانه و ناگذرا دارند؛ در واقع مشخصه آنها (رسانهها) امری است غیرارتباطی. اگر بتوان توافق کرد که ارتباطات را به عنوان یک مبادله، یعنی فضای متقابل گفتار و پاسخ و آنگاه مسئولیت تعریف کرد، باید گفت آنها (رسانهها) از پاسخ ممانعت به عمل میآورند و کل فرایند مبادله را غیرممکن میسازند.
این واقعیت رسانه است و تمام سامانه کنترل اجتماعی و قدرت در آن ریشه دارد. به واسطه همین دیدگاه، بسیاری از طرفداران بودریار وی را نظریهپردازی پیشرو در حوزه رسانههای پسامدرن به شمار آوردهاند. جالب است که بودریار در این دست آثار، نوعی حس تکنیک(فن)هراسی و حسرت مکالمات رودررو را که بیتردید (از نظر وی) بر ارتباطات رسانهای مجرد و تنزلیافته برتری دارند، به نمایش میگذارد. چنین موضعی، نوعی دوگانهانگاری میان ارتباطات رودرروی خوب و ارتباطات رسانهای بد را پدید میآورد و به این امر منجر میشود که ارتباطات بینافردی میتواند به امری دستکاری، تحریف و شیئی شده- همانگونه که رسانهها هستند- بینجامد. بودریار در کتاب «نقد اقتصاد سیاسی نشانه» به این نکته توجه میدهد که «ابژه تلویزیونی» که در مرکز خانواده قرار میگیرد، درخدمت این «خویشکاری برهانی» اساسی درمیآید که دارنده (تلویزیون) عضو اصلی جامعه مصرفی است. نزد بودریار، نقش شتابگیرنده رسانهها در جامعه معاصر، برابر است با فروافتادن از جهان تولیدی مدرن، به جامعه پسامدرن وانمودهها. مدرنیته برای بودریار عصر تولیدی است که مشخصه آن خیزش سرمایهداری صنعتی و سلطه بورژوازی است، در حالی که جامعه پسامدرن، عصر وانمودسازی حاصل چیرگی نشانهها، رمزگان و الگوهاست.
مدرنیته بر تولید اشیا متمرکز بود، حال آنکه ویژگی پسامدرنیته چیرگی نشانهها از طریق تکثیر آنهاست. بنابراین، بودریار با پیروی از مک لوهان، مدرنیته را فرایند انفجار بیرونی کالاییشدن، فناوری و مکانیزهشدن مناسبات بازار میداند در حالی که جامعه پسامدرن، حاصل انفجار درونی مرزها، قلمروها و تمایز میان فرهنگ برتر و فروتر، نمود و واقعیت و حتی هرگونه تقابل دوگانه مورد حمایت فلسفه سنتی و نظریه اجتماعی است. از اینرو، در حالی که مدرنیته با فرایند افزایش تفاوتگذاری قلمروهای زندگانی مرتبط است، پسامدرنیته به عنوان فرایند تفاوتزدایی مشخص میشود. بهنظر بودریار، پیدایی رسانههای خبری بهویژه تلویزیون بهموازات انتشار سریع نشانهها و وانمودهها در همه عرصههای زندگانی اجتماعی و روزانه، مؤلفه اصلی پسامدرنیته را تشکیل میدهد.
در پایان دهه70، بودریار رسانه را بهعنوان ابزار کلیدی وانمودسازی که تصویرها، نشانهها و رمزگانی میآفریند که سازنده قلمرو خودپاینده واقعیت مجازی است، تفسیر کرد. تحلیلهای بودریار از [فرایند] وانمودسازی و واقعیت مجازی، مهمترین سهم او را در نظریه اجتماعی و نقد رسانهها تشکیل میدهد. در طول عصری که هنرپیشههای فیلم، وانمود به سیاست میکنند، مقوله وانمودسازی میتواند ابزاری اساسی برای نقد اجتماعی رادیکال تلقی شود، حال آنکه مفهوم واقعیت مجازی، ابزار مفید تحلیل اجتماعی را برای جامعه اطلاعاتی، رسانهای و سایبرنتیکی در اختیار مینهد.
تحلیلهای بودریار به واژگونی نسبت میان بازنمایی و واقعیت اشاره دارد. سابقا رسانه آینه و بازتاب یا بازنمایی واقعیت بهحساب میآمد، درصورتی که هماکنون رسانه سازنده واقعیت مجازی- یعنی یک واقعیت رسانهای یا «واقعیتر از واقع» است. در اینجاست که «امر واقعی» تابع بازنمایی راهبر به انحلال نهایی امر واقعی میشود. افزون بر این بودریار در مقاله «انفجار درونی معنا در رسانهها» بر این نظر است که ازدیاد نشانهها و اطلاعات در رسانهها، معنا را از طریق خنثیسازی و زدایش محتواها محو میسازد؛ فرایندی که هم به فروریزی معنا و هم نبود تمایز بین رسانه و واقعیت میانجامد. فرضا در جامعهای که از پیامهای رسانهای اشباع شده، اطلاعات و معنا از درون منفجر میشوند و در یک اختلال معنایی فرومیپاشند. بنابراین، برای بودریار «اطلاعات یا مستقیما ویرانگر معنا و دلالت است و یا آن را خنثی میسازد. فقدان معنا با کنش زداینده و بازدارنده اطلاعات، رسانهها و رسانههای همگانی مرتبط است... اطلاعات محتواهای خود را فرومیبلعد ... اطلاعات، معنا و اجتماع را در نوعی وضعیت تیره و تار که به هیچوجه نه به یک کثرت ابداعی که به عکس به یک افت کلی منجر میشود، فرو میبرد».
در اینجا بودریار الگویی از رسانه ارائه میدهد که براساس آن رسانه سیاهچالهای از نشانهها و اطلاعاتی است که همه محتواها را در اختلالی سایبرنیتکی که دیگر، پیامهای معنادار ردوبدل نمیشوند، جذب میکند. این فرایند، انفجار درونیای است که در آن همه محتواها به فرم مبدل میشوند. در اینجا میبینیم که چگونه بودریار نظریه رسانهای مکلوهان را برمیگیرد؛ «رسانه پیامی است که نهتنها بر پایان پیام که بر پایان رسانه نیز دلالت دارد».
در این وضعیت، رسانه در معنای لفظی آن نه در محتوا و نه در فرم، دیگر وجود ندارد. به بیان دقیقتر، این همان چیزی است که بر انفجار درونی دلالت دارد؛ جذب یک قطب در قطب دیگر، اتصالی کوتاهمدت میان قطبهای سامانه افتراقی معنا، امحای اصطلاحات و نبود تقابلهای مشخص و از آن میان (امحای) تقابل میان رسانه و واقعیت. به نظر بودریار، رسانهها از این طرق در تودهها نفوذ میکنند؛ از طریق بازتولید ذوق و علاقه آنها به نمایش و سرگرمی، (ازطریق بازتولید) امیال و سبک زندگیشان و نیز با ایجاد انفجاری مابین آگاهی تودهها و چشماندازهای خیالین رسانهای. بودریار در کتاب «درباره اغوا»(1979) تمایز مکلوهانی رسانههای گرم و رسانههای سرد را بهکار میبندد تا شیوههایی را که رسانهها اطلاعات را فرومیبلعند و معنا را نابود میسازند، توصیف کند. بهنظر وی، رسانه، رویدادهای «گرم» مانند ورزش، جنگ، آشفتگی، فاجعه و... را میگیرد و آنها را به رویدادهای رسانهای «سرد» مبدل میسازد، بهصورتی که آنها را تماما نوع دیگری از رویداد و تجربه تعبیر میکند. در ارتباط با تفاوت میان ورزشی که از تلویزیون نشان داده میشود و ورزشی که واقعا جریان داشته یا دارد، وی در جایی مینویسد: «باور نکنید که این [نمایش تلویزیونی] موضوع همان بازی است؛ یکی گرم است و دیگری سرد؛ یکی مسابقهای است که اثر میبخشد، رقابت میکند، صحنهسازی و نمایش زنده است و حضور دارد اما آن دیگری (سرد) لمسی است؛ یک رخداد ورزشی تلویزیونی(شده) که بیش از هر چیز یک رویداد تلویزیونی است؛ درست مثل هولوکاست یا جنگ ویتنام. رویدادهای تلویزیونیشده رخدادهایی هستند که
به زحمت میتوان آنها را از یکدیگر تشخیص داد».
برای بودریار همه رسانههای اطلاعاتی و ارتباطی معنا را خنثی میسازند و مخاطب را درگیر تجربه رسانهای تکسویه و یکدستی میسازند که او آن را برحسب جذب انفعالی تصویرها یا مقاومت معنا تعریف میکند تا پردازش فعال یا تولید معنا. بر این اساس، رسانههای الکترونیک ربطی با اسطوره، تصویر، تاریخ و یا ساخت معنا (یا ایدئولوژی) ندارند. در این وضعیت، تلویزیون رسانهای است «که بیانگر هیچچیزی نیست، خاصیت مغناطیسی دارد و تنها صفحه یا پایانه کوچکشدهای است که در واقع بیدرنگ در ذهن شما پیدا شده است. درواقع شما صفحه (نمایش) هستید و تلویزیون دارد به شما مینگرد. تلویزیون تمام
یاختههای عصبی (نورونها) را ترانزیستوری میسازد و بهسان یک نوار مغناطیسی عمل میکند؛ یک نوار، نه یک تصویر».